۱۳۸۷ بهمن ۱۴, دوشنبه

سر در گم!

كلاساش از 26 ام شروع ميشه...ميشه گفت وحشتناكه.من رو هفته ي ديگه حساب كرده بودم.معلوم نيست چي بشه.روبوتيك كه گفتن تا حالا هم خيلي دير شده بايد عجله كرد.كلاس هام كاش شروع نشه تا اون موقع حداقل...
ولي خداييش دم مهندس گرم.گفت به تلافي اون دفعه هر موقعي كه بگي ميام.تازه با اون همه كاري كه داره...مهندس بامرام لازم داشتين ما داريم.
اين كاري مي كنم فايده نداره.بايد برم دنبال يه كار بهتر.يه كاري كه همه چيش پاي خودم باشه.نه اينكه زير سايه ي بابا باشم.از نوجواني دوست داشتم مستقل باشم,سعي كردم,حالا كه ميبينم هنوز جا داره ميخوام تا تهش برم.
(چرا من دارم اينارو اينجا مينويسم؟)

8 نظرات:

ناشناس گفت...

باعث افتخاره برای من

ناشناس گفت...

i dont know too!

ناشناس گفت...

مطالبت رو دنبال می کنم اما خیلی سخت میتونم کامنت بذارم ... نمیدونم چرا با blogspot مشکل دارم!!!
امیدوارم این دفعه برسه ...

ناشناس گفت...

سلام. اینارو می نویسی که من بخونم که بدونم کسایی هستن که وضعشون از من بدتره ...
می گما ... جون بچت یه بار بیا بگو داره خوش می گذره ... بذار ما هم حال کنیم ... ایشالله درست میشه... غصه نخور نشسته ، رویش مگس نشسته ... راستی ... ها ها ... دیدی همه با کامنت مشکل دارن بلاگ اسپاتی ِ نا تبلیغ دوست .

ناشناس گفت...

نمی‌دونم

ناشناس گفت...

مزه ی شکلات این روزها خیلی هم شیرین نیست انگار!

ناشناس گفت...

فکر می کنم مستقل شدن بهترین تصمیمیه که می تونی بگیری کلا آدم اگه برای خودش کار کنه (البته با کمک) خیلی بیشتر پیشرفت می کنه

ناشناس گفت...

چرا؟!

ارسال یک نظر